- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و مناجات با امیرالمومنین علی علیهالسلام
آتش نمـرود را در دَم گـلسـتان میكند حلـقۀ انگـشـترش كار سلیـمان میكند میـثـم تـمّـار را با دار اُنـسـش میدهد آن امامی كز نگاهی خَلقِ سلمان میكند تا كه رو زد بركسی غیر از علی، ذات خدا یوسف صدّیق را در بند زندان میكند بین گرداب بلا چیزی نگو جز یا علی ذكر حیدر مُشكلت را سهل و آسان میكند مثل طفلی كه میان جمعیت گُم میشود دوری از شاه نجف ما را پریشان میكند هرچه میخواهم نگویم مدح او را،خود به خود نفس لـوّامه مرا فـوراً پشیـمان میكند عاقل از دیدِ من است آن كس كه با "نادعلی" با زبان روزه، دائم خـتم قـرآن میكند آسـمان در هـم نمیپـیچد بدون اذن او امر از او میرسد، افلاك طوفان میكند وحی صادر میشود از جانب مولای ما پس فقط روح الامین ابلاغ فرمان میكند ما كه تصویری نمیخواهیم جز صحن نجف مرتضی وقتی كسی را كارگردان میكند بر مشامش میرسد بوی حرم، امّا مُدام سائل این غم را درون سینه پنهان میكند شك ندارم هَمُّ و غَمَّش را ز خاطر میبرد هرگدایی در حرم رو سمت ایوان میکند
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امیرالمومنین علیه السلام
ای لنگـر ثـبـات زمین و زمـان عـلی ای آشنـا تـر از هـمه بر آسـمـان عـلی ای دلنشینترین دم هر صبح جبرئـیل ای عرش و فرش خاک کف پات یا علی بـال فـرشـتـه فـرش قـدمهـات یا عـلی مـثـل غـلام خـانـۀ حــیـدر نـمـیشـوم هـسـتم ولی شـبـیـه به قـنـبـر نمیشوم من آمـدم دوبـاره مـسلـمان کـنـی مـرا مهـمـان سـفـرۀ نمک و نان کـنـی مرا این حس ساده در دل من حس نوکری است این عشق فرق میکند این عشق مادری است خـورشـید میدمـیـد ز کـنـج عـبای تو وا شد به اوج صحـنۀ معـراج پای تو ای رد پـای خـشـم خــدا در نـگـاه تـو ای آفــتـاب خـیــره بـه انــوار راه تـو وقتی که حرف فـاطمه و بـوتراب شد لبخـنـد زد، دعـای شـما مـستجـاب شد خورشید عمر سورۀ کوثر غروب کرد گفتی که نـور خانۀ حیدر غروب کرد
: امتیاز
|
عید سعید غدیر خم ( مدح امیرالمؤمنین )
آسمان، خورشید را سمت تو مایل کرده است وحی، حق آورده است و ردّ باطل کرده است خوش قد و بالا و شیرین ایستادی بر جحاز آیـه نازل شد! تمام بـرکه را دریا گرفت شانههایت در کنار شانههایش جا گرفت گفت: «أکملتُ لکُم»! دین با علی شد مستدام رونمایی کرد از قـرآن و بسم ٱلله گـفـت آیـههـایـت را بـرای روشـنـیِ راه گـفـت مستـنـد کردن کـنار برکه کار شیعـه شد گفت تبریک و به وجد آمد خدا در محضرت بر زمین انداخت تا موسی عصا در محضرت با تواضع، پیش تو زانو زد آمد سر به زیر شاه والا بودی و تاج خـلافـت بر سرت محضِ دیده بوسی آمد عالمی دور و برت تا قیامت نیست هم شأنِ تو هر خار و خسی کعـبهام تو، حج من تو، أشهـدَم تو، یاعلی نَه صد و ده بار! ذکرم دم به دم تو، یاعلی عینِ حقّی! صاحبِ امروز و فردایم تویی بـوتـرابـی و زمیـن بـا تو تـیـمّـم میکـند چشم میچـرخوانی و کعبه تبـسم میکند جاذبه با دافعه، جنگاوری، لطف و کرم هجده ذی ٱلحجّه و شد وعدگاهِ من نجف صبحگاه و ظهـرگاه و شامگاهِ من نجف آمدم با پایِ دل! آنجا که محضِ پای بوس قطرهای ناچیزم و توصیفِ دریا مشکل است صحبت از شأن تو «یا عالیِ أعلیٰ» مشکل است خطبه خواندی! خواندم از هر سطرِ شقشقیّهات
: امتیاز
|
عید سعید غدیر خم ( مدح امیرالمؤمنین )
آن روز که خم، به دست دو دریا رفت فردوس به خاک بوسی صحرا رفت فریاد فلک به « اِکفِیانی» برخواست تا دست محـمـد و عـلـی بـالا رفـت ********************* "والعـصر" که آیه آیـۀ آن به عـلـی میخورد قسم، به دین به قرآن به علی « اِنسانَ لَفی خُـسر» بود دشـمن او باید که بـیاوریم « ایـمـان » به عـلی ********************* سرچشمۀ روشن حـیات است غدیر عـطر ملکوت صلوات است غـدیر گرچه به بلـنـدای شکوهـش نـرسیم کـوتاه ترین، راه نجات است غـدیـر ********************* امـروز، تـمـام کـافـران مـأیـوسـنـد در شعـلۀ کـینههای خود محـبـوسند گـفـتـند: گـلـوی بـرکه را میگـیریم دیدند ... که غرق در دو اقـیانـوسند ********************* چون ماه، به نور مهر، وارث باشیم چون کوه، در امـواج حوادث باشیم شـکــرانـۀ ایـن تـجـلـیِّ نـعـمـت را در " نِـعـمَتِ رَبِّـکَ فَحَـدِّث " باشـیم ********************* چون صبح الست، عهد دیرینه گرفت قـرآن مجـسم، به روی سینه گرفت فرمود: علی از من و، من از علیام آئـیـنه به روی دست آئـیـنه گـرفـت
: امتیاز
|
عید سعید غدیر خم
دنیا به پیش چشم فلك، سر به زیر شد یعـنى شكـوه عـرش خـدا بینظـیر شد وقتى عـطش میـان بیابان نـفس كـشید هر سنگریزه، تشنه یك "یا مُجـیر"شد باران عشق در دل صحرا ظهور كرد تا آن بهـار گـمـشـده سـهـم كـویـر شـد روزى كه خنده بر رخ آیینه نقش بست سـرمـنـشـأ دوبـارۀ خــیـر كـثــیـر شـد واشـد تـمـام پـنجـرهها سمت بركـهاى آئـیـنهاى كه قـسمت « یومُ الغـدیر» شد بر منـبـر عـظـیـم ولایت كه تكـیـه داد خورشید در قـلمرو نورش حـقـیر شد مردى پُر از طراوت باران و شور عشق در محـضر تـمامى خلـقـت، وزیر شد در جـشن آسـمـانـى اكـمـال دیـن حـق آئـیـنـهدار سـبــز رسـالـت، امـیـر شـد «یومُ السُّرور»، روز تولاى حیدر است ناد عـلى بخـوان كه فـضا دلپـذیـر شد مولاى دین، طلوع امامت مبارك است از نـور توست، مـاه ولایت منـیـر شد
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امیرالمومنین علی علیهالسلام
امیرُالحق، امیرُالعشق، امیرُالمومنینی تو خدایی یا بشر؟ حیدر! نه آنی تو، نه اینی تو تو را خواندند بیهمتا و رقصیدند در آتش علی! تقصیر اینان چیست؟ وقتی اینچنینی تو زبان شاعرانت میشوم، میپرسم از خالق: چگونه آفریدت؟ کاینچنین شورآفرینی تو گواهی میدهد خاتم، که خاتمبخشِ عشّاقی الا یا ایها السّاقی! سخاوت را نگـینی تو من از میلاد تو در کعبه، از معراج، دانستم: علیِ آسمانها اوست، اعـلای زمینی تو تو را نفسِ نبی خواندند و حیرانم، غدیر خم امیر است او؟ امیری تو؟ امین است او؟ امینی تو؟ من از گمراهی بعضی به حیرت آمدم، آخر گواهی داد حتی دشمنت، که بهترینی تو فقـط بر «لافتی الا عـلی» باید پناه آورد چو با «لاسیف الا ذوالفقار»ت در کمینی تو در ایمان و نبرد و هر فضیلت، اولین هستی فقط در بازگشت از جنگ، حیدر! آخرینی تو چه جای حیرت؟ او باید که شیر کربلا باشد اگـر اسـتـاد پـیـکـار یـل امالـبـنـیـنـی تـو امیدت شاید از این چاه کندن، آه! روزی بود که از نخلی برای کوثرت، خرما بچینی تو تو را با دستهای بسته میبردند و میپرسم: دلیل خلق عالم! پس چرا تـنهاترینی تو؟ فراریهای خیبر، پیش یک زن، نعره زن، اما بمـیـرم فاتح خـیـبر! بلاگـردان دیـنی تو چه حکمتهاست در این قصه؟ ای مولای نازک دل! که هر روز، این در و این کوچه را باید ببینی تو «یمین» را میشمارم، تا صد و ده میرسم، یعنی: که معنای یمین، مولای اصحابالیمینی تو تو فاروقی، تو فرقانی، تو میثاقی، تو میزانی صراط المستـقـیمی تو، امامالـمتّـقـینی تو قسیمُ النّار و الجنّت، امیر هیبت و غیرت امانی تو، امینی تو، علی! حِصن حصینی تو تو شیر حق، تو کراری، ولیالله و قهاری درِ عـلم نبی و نفـس خـتمالـمرسلیـنی تو یـدالـلـهـی و سیـفالله، روحالله و سـرّالله امیناللهی و یعسوبی و حـبلالمـتـینی تو معالحـقی و وجـهالله، نـورالله و عـیـنالله چه میماند دگر از حق؟ همین است او، همینی تو همه یک سو، تویی ساقی، تو در عینالبقا، باقی علی! عینالحیاتی تو، علی! عینالیقینی تو خراب آباد شعر من کجا؟ ناز قدمهایت؟ چرا اینگونه شاها! با گدایان مینشینی تو؟
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام هادی علیهالسلام
دوباره مطلع اشعار من «علی جان» است چکیدۀ من و طومار من «علی جان» است چهار مرتـبه مِـی میزنم ز جام عـلی دوباره این کرۀ خاک، با صفا شده است شبیه عرش خدا شهر سامرا شده است و بـاز مـرغ دلـم پـر زده به بام عـلی سـلام حضرت خـورشیـدِ سامـراییها سـلام مـعــنـی امّــیــد سـامــرایـیهــا من اهـل شهـر توأم بـنـدۀ مـرام عـلـی تو از تبار خودت، یک کم از عشیره بگو برای من که نشستم به خاک تیره بگو من از شراب تو مستم ز مدح نام علی قسم به عشق که عشقت نهایت عشق است که نورِ محضِ تو کارش هدایت عشق است تو سفره داری و من بارِ بارِ عام علی شرابِ کهنۀ ذی الحجه در سبوی من و زیارت خـودِ ساقـی شد آرزوی من و به سامرا و نجـف دل دهم به دام علی شما مخـاطب نـعـم الامـیـرهای مـنـی و روشـنـایـی کـلّ مـسـیـرهـای مـنـی به احـتـرام تـو شـادم به احـترام عـلی اگر چه شادی من بینهایت است امشب تمام حاجت من یک عنایت است امشب مرا بـبـر به حـرم با گـلِ سـلامِ عـلـی
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام محمد باقر علیهالسلام
پشت میخانه نشستم غرق شور و شادیام از خـراب آبــاد ایـن دل در پـی آبـادیام هرکـسی پرسید از نام و تـبار و شهـرتم سینه را کردم سپر گفـتم مُحـبُّ الهادیام من نخوردم غیر این درگاه نان سفرهای دلخوشم بر تکّه نانی که ز دستت دادیام جرعه جرعه معرفت نوشاندیام از ساغرت جرعه جرعه جامعه، از اول نوزادیام بــرکـت شـیـر حـلال مــادرم بـوده اگـر نیـستم اهـل سقـیـفـه رهـرو ایـن وادیام هرکه هستم، هرچه هستم، باسواد و بیسواد نوکر حـلـقه به گـوشم، نوکـر ابن الجواد ای امام المتقین، ای هادی، ای حِصن حصین نوکرت از تو، تو را میخواهد ای آقا همین هر کجا رو کردهام دیدم جـمال روی تو هرکجا رفتم تو بودی در یسار و در یمین خاک عالم ملک زهرا هست، پس باشد حرام بـیولای تـو قـدم بـرداشتـن روی زمین پای درس و بحث تو شد حضرت عبدالعظیم یکّـه تـاز مکـتب معـرفـت و اهـل یـقـین ذکـر این آواره شـد یـا ایهـا الهـادی مـدد عاجـزم از کار خـود یا ایهـا الهادی مدد درس های اعـتـقـادت را بـیا از سر بگو با زیارت جامعه امشب تو از حیدر بگو از امیرالمؤمنین، یعسوب دین، حبل المتین بـاز هـم آقـا بـیا از ساغـی کـوثـر بـگـو یکـصد و پنجـاه دفعـه در غـدیر خـم بیا با زیارت نامهات از خـواجۀ قـنـبر بگو من یقین دارم که باشد آتش دوزخ حرام بر محبیّن علی در وادی محشر، بگو... عاشقت را میخری آنجا به عشق مرتضی؟ کی مرا هم میبری یک شب نجف، آخر بگو سامرایی میشوم بعد از زیارت در نجف پاک میآیم به پیشت با طهارت در نجف بر مشامم میرسد هر لحظه بوی سامرا بین نوکرهاست امشب گفت و گوی سامرا من همان عبد شما هستم که از شوق وصال سجـده کـردم سالـیـان سال سوی سامـرا با شـمـیـم و جـذبـههـای سـامـرایی شـما پـرورانـدی در دل مـا آرزوی ســامــرا تا ابـد هـستـیـم مـحـتـاج نـگـاه رحـمـتت ملجا و کهف حصین ماست کوی سامرا ما برای نوکری در مـاه جانـسوز حسین اشک میگیریم هر سال از سبوی سامرا اذن گریه میدهی بر روضۀ جدت حسین؟ میگذاری پا نهم در روضۀ جدت حسین؟
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام هادی علیهالسلام
چو بر سریر ولایت نشست خسرو دین فـلک نهـاد به درگـاه او سـر تـمـکـین بیا که صبح هـدایت دمـید و شد تابـان در آســمـان ولایـت سـتـارۀ دهــمـیـن ز نـسل احـمـد مُـرسل ز دوده حـیـدر ز نـور فـاطـمـه طاووس بـاغ عـلیّـین ز آسـمـان امـامت دمــیـد خـورشـیدی که آفـتاب جـمالش گـرفت روی زمین به سالکان حقیقت دهید مژده که گشت امـام هـادی فـرمانـروا و رهـبـر دیـن ستارهای که ز انوار چهره، روشن کرد فضای کون و مکان را به نور علم و یقین مه سپهر فضیلت، محـیط جود و کرم شه سریـر ولایت چـراغ شـرع مبـین طلیعهای که ز بهر طواف شمع رُخش گـشوده بال چو پـروانه جبـرئیل امین شهنشهی که شهان پیش خاک درگاهش کشیده دست ز تخت و کلاه و تاج و نگین مهی که بهـر تـمـاشـای آفـتاب رُخـش نشسته در صف گردون ستارگان به کمین سُرور سینۀ زهـرا، سلـیل خـتم رسـل نهـال گـلـشن طاهـا و روضـۀ یـاسیـن به پیش تربت پاکش دم از بهشت مزن که خاک اوست مصفّاتر از بهشت برین ضمیر اهل یقـین از صفای او روشن دهـان اهـل ادب از کـلام او شـیـریـن رُخش طلـیعـه آیات کـبریاست بخوان صفات ذات خدا را از آن خطوط جبین چو دُرّ لئالی طبعش به گوش دل آویز که طبع اوست گرانمایه گنج دُرّ ثمین شهـی که حکـم ولایـش ز بامـداد ازل نوشته کـلک قضا بر صحـیفه تکـوین حصار علم و یقین شد به دست او ستوار کتاب فضل و شرف شد به نام او تدوین رسا چو خواست که دفتر به زیور آراید نـمـوده نـامه به نـام مـبارکـش تـزئـین
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام هادی علیهالسلام
سیرتش نه در حقیقت صورت دنیاییاش ماه را شرمنـدۀ خود میکـند زیباییاش میچکـد نهج الـبلاغه از لب پائیـنیاش میچکـد آیـات قـرآن از لـب بالاییاش لحظه لحظه خیر او حتماً به مردم میرسد آن کسی که«جامعه» بوده دم لالاییاش جامعه،عجِّل فرج، به به چه تلفیقی شده ست نسبت فـرزنـدیاش با نسبت بابـاییاش سیزده دیگر برای هیچ کاری نحس نیست یـازده در ذکـر بالا میرود کـاراییاش نـوکـر اربـابـم و یک بخـش از آقـاییام ریشه دارد بیبـرو برگرد در آقـاییاش طعـم توحـید و امامت را به هم آمیخـته نـیـمـۀ مـکّـی او بـا نـیـم سـامـرّایـیاش ازحرم برگشته میداند که وقت بازگشت چایی دوم دو چندان میشود گیراییاش چونکه تنها میروی هرگز به سامرّا نرو چون خجالت میکشد تنهایی از تنهاییاش
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام هادی علیهالسلام
جـلـوهای از جبـروت آوردند سـورهای از ملکـوت آوردند اَبری از جنسِ بهار و باران به سـرِ این بَرَهـوت آوردنـد به درِ خـانـۀ آقـا یـک شـهـر هـمگی دستِ قـنـوت آوردند به تـمـاشـای تــو آدم را بـاز از بهشتـش به هـبوط آوردند از سـرِ سـفـرۀ زهـرا امشب محضِ لبخندِ تو قوت آوردند آب و آئینه و قرآن این است قبله خوب است همین در باشد عــلــیِ آلِ پـیـمــبــر بــاشــد چارمین نـادِ عـلی را گـفـتـند بـایـد ایـن نـام مـکـرر بـاشـد چار دیـواریِ کعـبه یعنی… چـارسـو جـانبِ حـیـدر باشد جامعه خواندم و گفتند که آن بـا مـفـاتـیــح بــرابـر بـاشــد بگـذار از لـب بامت نـرویـم دلِ مـا مـثـل کـبـوتـر بــاشـد گـیـسویی دین و دلِ ما بُـرده خاصه وقتی که معـطر باشد آی هـمـنـامِ رضا آمـده است زلفِ تو کـاش مـجعـد نـشود دل در این شـام مُـردد نـشود تو عـلی هـستی و مانند عـلی هیچکس صاحبِ مسند نشود هست تا سـامـره و سردابـش حـالِ ما شُکـرِ خـدا بـد نشود جز نسیمی که پُر از عطرِ شماست کـاش از کـوچۀ ما رد نـشود دلِ من رفت به کویَت گـفـتم رفـتِ تو کـاش که آمد نـشود گـرهام دستِ تو بود و وا شـد کـار دستِ تو نـبـاشـد نـشـود صد و ده مرتبه مُمـتد گـفـتیم دیـدنـت جـامـه دَریــدن دارد یـا که انـگـشت بُـریـدن دارد مژهام خاکِ مسیرت را خورد الحق این سُرمه، کشیدن دارد ارزشش داشت پریشان باشیم نـازِ این زلـف خـریـدن دارد دلِ من مـیتـپـد آقـا چه کـنـم آهــویـی مِـیـلِ رمـیـدن دارد ما رسیدیـم و زمین اُفـتـادیـم بوسه از خاکِ تو چیدن دارد آنچه گفـتند در اوصافِ شما دیـدن و دیــدن و دیـدن دارد عـلیِ عـالیِ اعـلیٰ هادی ست چـیـنـیام، آیـنـهام میشکـنـم که تَرَک خورده ترین قلب منم ســامـرایِ تـو بـنــا شـد امــا مـن پـریـشـانِ امـام حـســنـم بعد تو وقف بقیع، کاش شود عُمرِ من صرفِ حرم ساختنم حضرت هادیِ ما مهـدی کو من اویــسم بـه هـوایِ قَـرنـم گـریـهام را به مُحـرم برسان کُـشتـۀ روضـۀ یک پیـرهـنم خواهری گفت که ای وای حسین مادری گفت که ای بیکـفـنم کــاروان آه کــه آمــد از راه
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام محمد باقر علیهالسلام
ای هدایت را به معنا جلوه گر وی امامت از وجودت مفـتخر نام زیـبـایـت عـلـی و عـالِـمـی امـتــداد نـسـل پـاک هــاشـمـی
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام هادی علیهالسلام
سخت محتاجم به خلوتگاهِ طور سامرا قـلب تاریکـم شده محـتاج نـور سامرا میشود دل، گیرِ این منزل اگر عاشق شود با دو لقمه نانِ حضرت، از تنور سامرا سهم دوری را دل دیوانه بر هم میزند با سلامـی بر امـامـان صبـور سامـرا با وجود این کریمان هرچه تحریمش کنند جای حیرت نیست میچرخد امور سامرا پَست را آقا و کوچک را عزیزش میکنند پادشاهی را ببین در چشم مور سامرا شکر حق که دور تا دور حرم ساکن شدند شیعـیان عاشق و جِیْـشِ غـیور سامرا تا خود بحر النجف هم میرسد این بوی خوش عـطر لیمـوی حرم از راه دور سامرا لالم از توصیف این لذت، چشیدن لازم است خـواندن یک جامعه دورِ قـبور سامرا غالبا هرکس حرم رفته روایت کرده از نیمه شبهای غریب و سوت و کور سامرا عاقبت این شهر را مهدی گلستان میکند میرسد یک روز هم روز سرور سامرا
: امتیاز
|
مناجات عرفاتی با امام زمان عجل الله تعالی فرجه
گل، فزون است، ولی آن گل، بیخار کجاست؟ خیمه بسیار بوَد، خیمۀ دلدار کجاست؟ دل آوارۀ من، خانه به دوشِ یار است ای حرم با من دلخسته بگو، یار کجاست؟ عرفات و جبل الرّحـمه، بگویید به من کعـبۀ روح مرا وعـدۀ دیدار کجاست؟ شب، شب مشعر و چشم همگان بیدار است جگرم خون شده، یارب! دل بیدار کجاست؟ یوسف فاطمه! بازار تو، گرم است ولی آنکه ما را ببرَد بر سر بازار کجاست؟ تا بـیایـیم سـر راه تو با گـوهـر اشک سینۀ سوخته کو؟ چشم گهربار کجاست؟ حاجیان در عرفاتند و ز هم میپرسند حاجی فاطمه کو؟ رهبر احرار، کجاست؟ ای جـوانـان مدیـنه! ز شـما میپـرسم که علی اکبر و عباس علمدار کجاست؟ نه رباب و نه ز گهوارۀ اصغر، خبر است طفلِ شیـرِ حرم حیـدر کرار کجاست؟ میثم از کثرت عصیان چه هراست، بشنو عفو، فریاد برآرد که گنهکار کجاست؟
: امتیاز
|
مناجات عرفاتی با امام زمان عجل الله تعالی فرجه
ای یـوسف گمگـشته کجای عرفاتی در خـیمه خود گرم دعـای عرفاتی ای چشم خـداونـد به ما هم نظری کن ای خلق خدا منـتـظر روز ظهورت ای پُر شده صحرای منا از تو و شورت افسوس که مُردیم و جمال تو ندیدیم هرشب به فراقت زجگرناله کشیدیم باز آی که در خیمه ما اشگ فشانی بـاز آی که داد شـهـدا را بـسـتـانـی جان دادن سقا لب عطشان که شنیده بی تابی اطفـال پـریـشان که شنـیـده
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل با امام علیه السلام
روی تو را به چشم دل، از سر دار دیدهام جانب مکه پر زند جان به لب رسیدهام حرمت جان شکستهام در دل خون نشستهام تا که به دست بستهام نار غمت کشیدهام دیده به شعله دوختم لحظه به لحظه سوختم هستی خود فروختم عشق تو را خریدهام تن به قـضا سپـردهام منّت تـیـغ بـردهام بلکه تو خـندهای کنی پای سر بـریـدهام تا بزنم ز زخم تن بوسه به خاک مقدمت کوچه به کوچه میرود جسم به خون طپیدهام از سر بام بر زمین چون تن خود نیفکنم؟ من که ز خاک کوچهها بوی تو را شنیدهام هست امیدم از درت بعد تو نزد خواهرت شود کـنـیـز دخـترت دخـتر داغـدیـدهام از تو جدا نزیـستم پیش رویت گـریستم من سـر دار، نـیـستم نـزد تو آرمـیـدهام
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل با امام علیه السلام
دهانم خشک و جسمم غرق خون و دیده دریایی عجب کردند اهل کوفه از مهمان پذیرایی همانهایی که در این شهر گرداندند رو از من فـراز بامها در چشمشان گشتم تمـاشایی سرم را برد قـاتل هدیـه از بهـر عبیدالله تنـم در کوچههـا گردیده گـرم راهپیمایی به جسمم تا که ممکن بود آمد زخم روی زخم نبـودی کوفیان را بیـشتر از این توانایی رسیده ضربهها بر سینه و پهلو و بازویم بیا بنگر که مسلم پای تا سر گشته زهرایی از آن ترسم که چونآیی نبینم ماه رویت را ز بس از چشم گریانم عطش بگرفته بینایی اگرچه رنگ خون زیباست بر روی شهید اما تماشا کن که روی من به خون بخشیده زیبایی تـمام شب کـنار کوچهها تنها تو را دیدم خدا داند نکردم لحظهای احساس تنهایی بیـا نامردی و پستی اهـل کوفه را بنگر که بهر کشتن یک تن کند شهری صفآرایی سزد میثم به یاد کام عطشان و لب خشکم کند تا جان به تن دارد به اشکِ دیده، سقّایی
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل با امام علیه السلام
لبم خشک و دلم کانون آتش، دیده دریایی سرِ بشکسته از سنگم به خون بخشیده زیبایی بیا ای یوسف زهرا تو مسلم را تماشا کن که سردادن به راه توست، شیرین و تماشایی نبایـد مَرد بین دشمنـان گرید، بیا بنگـر که در یک شهر دشمن بر تو میگریم به تنهایی تمام خانهها شد بسته بر رویم، خدا داند چقدر در کوچههای کوفه کردم راهپیمایی به جان مادرت زهرا میا کوفه که میبینم شود پرپر به پیش دیدهات گلهای زهرایی میا کوفه که میترسم به پیش دیدۀ زینب کند بر نی سرت هم دلربایی، هم دلآرایی میا کوفه که میبینم سرت را با عزیزانت میـان دشمنـان داریـد بـزمِ گردِ هـمآیـی میا کوفه که میبینم برای طفلِ عطشانت کند با اشکِ خجـلت دیدۀ عباس، سقایی میا در کوفه ای چشم خدا! زیرا که میبینم شرار تشنگی میگیرد از چشم تو بینایی اگـر میـثم ره و رسم گدایی را نمیداند ندیده از تو ای مولا به غیر از لطف و آقایی
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام محمد باقر علیه السلام
کـوهى ز درد بر سر شانه کشیدهام گـشتم ولى بـراى تو یـارى ندیـدهام هر جا که رو زدم به در بسته خوردهام دور تمـام شهـر به عشقـت دویـدهام
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل با امام علیه السلام
وقـتی نَـفَـس از سیـنـه بالاتـر نـیاید جز هِقهِق از این مردِ غمگین بر نیاید خـیـلی برایِ آبـرویـم بـد شد ایـنجـا آنـقـدر بـد دیـدم که در بـاور نـیـاید در را خودم بر رویِ دشمن باز کردم گفـتم به طوعه تا که پشت در نیاید سوگـند خوردم در مدینه بعدِ زهـرا خـانـومِ خـانه پشتِ در دیگـر نیـاید دیر است اما کاش میشد تا عـقـیله شهرِ تنـور و خـار و خاکـستر نیاید بر پُشتِ دستم میزنم دیدی چه کردم ای کاش می شد مـادرِ اصغـر نـیـاید ای کوفه باتو آرزویم رفت از دست بـی آبـروهـا آبـرویم رفـت از دست از بس که زخمم میزدند از حال رفتم بینِ جـماعـت بـودم و گـودال رفـتم ای کـاش میشد لحـظـۀ آخـر نیـاید یا سـاربـان دنـبـالِ انـگـشـتر نـیایـد وای از دلِ زینب چه میآید سرِ او وقتی که انگـشتر زِ دستت در نیاید یا لااقـل دنـبـالِ این هـشـتاد خانـوم نـامـحـرمـی با خـیـزرانِ تَـر نـیایـد بالا سرت وقتی که گودالت شلوغ است هـر کس بـیاید کاشکـی مـادر نـیاید
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل با امام علیه السلام
من رسـول آیـههـای سـرخ قـرآن تـوأم مسلـمم یعـنی حسین جانم مسلـمان توأم سر به زیر انداخـتـم آوارۀ عشقـت شدم دومین مـرد گـریـبان پـارۀ عشقـت شدم بچـههـایـم را فـدای بچـههـایت میکـنـم با همین لبهای خونی هم صدایت میکنم هیچکس در شهرکوفه خوب با من تا نکرد در زدم جز طوعه در را کس به رویم وا نکرد با همین دستان خالی دامنت را خواستم در قـنوتم از سفر برگـشتنت را خواستم دور از این شهرِ هزار آیینِ بیمنظور شو هر کجا خواهی برو اما ز کوفه دور شو غم به غیر از سینهام جای دگر محبوس نیست کوفه جای امن بر آوردنِ ناموس نیست ترس من از سم مرکبها و از پامالهاست ترس من از گیر افتادن ته گودالهاست جـان مـسـلـمهـا فـدای نالـههای آخـرت ترس من این است بیمحرم بماند خواهرت
: امتیاز
|